ببخشید! پشتم به شماست

ببخشید پشتم به شماست

ببخشید! پشتم به شماست

خرده‌ ریزه‌های ذهن پیام ابراهیم‌پور (قبل از مرگ)

ببخشید! 

پشتم به شماست

می‌روم برایتان گل بچینم …

مقدمه ای از سید حسین متولیان

شاعر است دیگر …

برگرد روی جلد را نگاه کن!

درست همانجایی که عذرخواهی کرده که پشتش به من و توست، بجای آنکه بنویسد: “دفتر شعر”، نوشته است “خرده‌ریزه‌های ذهن” اصلا برایش مهم نیست کسی “قبل از مرگ” او را شاعر بداند یا نه …، اما من معتقدم با هر تعریفی نگاه کنی او شاعر است!

بگرد توی لغت‌نامه‌­های ذهنت تا ببینی مقابل شاعر چه چیزهایی نوشته‌اند؟

شاعر پریشانی دارد …

شاعر ادای خدا را در میاورد در خلق کردن­‌هایش …

شاعر یک جور به دنیا نگاه می­‌کند؛ همانطور که هیچ­کدام از عابران سربه زیر کوچه‌­ها بلد نیستند آنطور عاشقانه پرهای پروانه و آسمان­ خراش­ های غول پیکر را تماشا کنند!

گفتم: “عابران سر به زیر” تا یادم نرفته این را هم بگویم که توی دایرةالمعارف ذهن من شاعر سر به هواست؛

و همه‌­ی این­‌ها را گفتم یعنی او شاعر است!

از همان شاعرهایی که هر روز توی کودکی‌هایشان می­‌نشسته و سوال­‌های فلسفی از کفشدوزک­‌ها می‌­پرسیده!

از همان­‌هایی که میرفته تا سر کوچه و میانه‌ی راه یادش می‌­آمده که وقتی از کنار لانه‌­ی مورچه‌­ها رد شد به آن­ها سلام نکرده! و بعد لبش را با دندان جلو گاز می­‌گرفته و فوری از نیمه راه باز می‌گشته؛ که: ای وای! خدا کند به مورچه­‌ها بر نخورده باشد از کنارشان رد شدم و ندیده گرفتمشان!

حالا همین شخص را که شاعر بدنیا آمده توی خیال­‌هایتان بزرگ کنید؛ بفرستیدش به مدرسه؛ حتی بزرگتر! مدرسه و دانشگاهش را هم بگذرانید و بگذارید مثلا مجری، تهیه­ کننده و کارگردان سیما بشود!

آنوقت است که شیطنت و پریشانی شاعرانه‌اش را توی کوله‌ی مدرسه‌اش می­ریزد و تصمیم می­‌گیرد بجای یک مجری شسته و رفته پنج شش نفر مجری توی استودیوی برنامه­‌ی تلویزیونی ­اش بگذارد تا قالب­‌ها را شکسته باشد و شبکه­‌های ماهواره‌ای بعدتر از روی دستش برنامه‌های خبری­شان را با چند مجری روی آنتن ببرند!

یا اصلا میلش می­‌کشد تا بجای استودیوهای زیرزمینی تلویزیونی برنامه‌­اش را روی پشت بام برگزار کند تا ثابت کند شاعر یکجور دیگر به همه‌ی دنیا نگاه می­‌کند!

خدا آدم را خلق کرد تا دیده شود؟ او هم شبیه خدا هر کاری می­کند تا به چشم بیاید!

گاهی کتابش را توی پاکت می­گذارد تا میان کتاب­‌های شعر دیگر متفاوت باشد؛ گاهی هم برای معشوقش نامه می­نویسد که: “ببخشید از “تو” بدم می­‌آید …!”

حتی بعضی وقت‌­ها مثل بچه­‌های بازیگوش و ناقلا پشت به دوربین می ­ایستد و زیر لب می‌­گوید:

“ببخشید پشتم به شماست” و تنها هر کس با او همراه شود خواهد فهمید اگر پشتش به ماست رفته است تا برایمان گل بچیند …!

شاعر است دیگر …

اصلا یک لحظه کتاب را ببند و پشت جلد را نگاه کن!

همانجا که چشم­‌های عکسش زل زده توی چشم‌هایت!

همان چند سطر را که بخوانی متوجه می­شوی آنقدر سر به هواست که همه­ ی اتفاق­ هایش را توی آسمان­‌ها و هواپیما­های بالای سرش جستجو می­‌کند …!

و چه کسی­ست که نفهمد شاعرانگی یعنی: یاید سر به هوا بشوی تا از روی دست­‌های خداجان عزیزت شعرهای ابری و بارانی بدزدی …! . با این همه علائم بالینی که در او مشاهده شده است، فکر می‌­کنم “پیام ابراهیم‌پور” بی‌تردید شاعر است …!