مقدمه ای از سید حسین متولیان
شاعر است دیگر …
برگرد روی جلد را نگاه کن!
درست همانجایی که عذرخواهی کرده که پشتش به من و توست، بجای آنکه بنویسد: “دفتر شعر”، نوشته است “خردهریزههای ذهن” اصلا برایش مهم نیست کسی “قبل از مرگ” او را شاعر بداند یا نه …، اما من معتقدم با هر تعریفی نگاه کنی او شاعر است!
بگرد توی لغتنامههای ذهنت تا ببینی مقابل شاعر چه چیزهایی نوشتهاند؟
شاعر پریشانی دارد …
شاعر ادای خدا را در میاورد در خلق کردنهایش …
شاعر یک جور به دنیا نگاه میکند؛ همانطور که هیچکدام از عابران سربه زیر کوچهها بلد نیستند آنطور عاشقانه پرهای پروانه و آسمان خراش های غول پیکر را تماشا کنند!
گفتم: “عابران سر به زیر” تا یادم نرفته این را هم بگویم که توی دایرةالمعارف ذهن من شاعر سر به هواست؛
و همهی اینها را گفتم یعنی او شاعر است!
از همان شاعرهایی که هر روز توی کودکیهایشان مینشسته و سوالهای فلسفی از کفشدوزکها میپرسیده!
از همانهایی که میرفته تا سر کوچه و میانهی راه یادش میآمده که وقتی از کنار لانهی مورچهها رد شد به آنها سلام نکرده! و بعد لبش را با دندان جلو گاز میگرفته و فوری از نیمه راه باز میگشته؛ که: ای وای! خدا کند به مورچهها بر نخورده باشد از کنارشان رد شدم و ندیده گرفتمشان!
حالا همین شخص را که شاعر بدنیا آمده توی خیالهایتان بزرگ کنید؛ بفرستیدش به مدرسه؛ حتی بزرگتر! مدرسه و دانشگاهش را هم بگذرانید و بگذارید مثلا مجری، تهیه کننده و کارگردان سیما بشود!
آنوقت است که شیطنت و پریشانی شاعرانهاش را توی کولهی مدرسهاش میریزد و تصمیم میگیرد بجای یک مجری شسته و رفته پنج شش نفر مجری توی استودیوی برنامهی تلویزیونی اش بگذارد تا قالبها را شکسته باشد و شبکههای ماهوارهای بعدتر از روی دستش برنامههای خبریشان را با چند مجری روی آنتن ببرند!
یا اصلا میلش میکشد تا بجای استودیوهای زیرزمینی تلویزیونی برنامهاش را روی پشت بام برگزار کند تا ثابت کند شاعر یکجور دیگر به همهی دنیا نگاه میکند!
خدا آدم را خلق کرد تا دیده شود؟ او هم شبیه خدا هر کاری میکند تا به چشم بیاید!
گاهی کتابش را توی پاکت میگذارد تا میان کتابهای شعر دیگر متفاوت باشد؛ گاهی هم برای معشوقش نامه مینویسد که: “ببخشید از “تو” بدم میآید …!”
حتی بعضی وقتها مثل بچههای بازیگوش و ناقلا پشت به دوربین می ایستد و زیر لب میگوید:
“ببخشید پشتم به شماست” و تنها هر کس با او همراه شود خواهد فهمید اگر پشتش به ماست رفته است تا برایمان گل بچیند …!
شاعر است دیگر …
اصلا یک لحظه کتاب را ببند و پشت جلد را نگاه کن!
همانجا که چشمهای عکسش زل زده توی چشمهایت!
همان چند سطر را که بخوانی متوجه میشوی آنقدر سر به هواست که همه ی اتفاق هایش را توی آسمانها و هواپیماهای بالای سرش جستجو میکند …!
و چه کسیست که نفهمد شاعرانگی یعنی: یاید سر به هوا بشوی تا از روی دستهای خداجان عزیزت شعرهای ابری و بارانی بدزدی …! . با این همه علائم بالینی که در او مشاهده شده است، فکر میکنم “پیام ابراهیمپور” بیتردید شاعر است …!